66
مدت های زیاد ب دنبال "ماوا" بودم
در آدم های مختلف
در مکان هایی با منظره های متفاوت
در بوهای آشنا
در صدا هایی ک گویی از ازل در گوشم لالایی میگفتن
در خنده ها و گریه هایی ک قاب میکردم درون خاطراتم
اما...
بعد از طی کردن راهی چندساله ب مقصدی رسیدم ک خود مسیر بود
ب این پی بردم ک درون هیچ آدمی هیچ عمادی برای من نیست
تنها کسی ک حتی لحظات تنهایی ام را با او سپری میکنم "من" هستم
ولی این انتهای راه نبود...
این جاده را پیمودم و پیمودم و پیمودم
تا فهمیدم "من" فقط "من" نیست و در طول این راه همسفر دیگری نیز داشته ام
عمیق تر ب درونم نگاه کردم
نوری دیدم ک از رگ گردن ب من نزدیک تره، انگار قبل از اینکه من وجود داشته باشم من رو تا آخر وجودم دوس داشته، انگار این خفت رو قبول کرده و درون این "من" خاکی اومده تا بهم بگه هیچ وقت قرار نیست تنهام بذاره
درسته فقط یک دمیدن بود ولی برای من ماوایی شد ک "من" بی قرار رو در آغوش بگیره ♡
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]