91
و امروز پایان ترم ۵
این ترم خیلیییییییی کش اومد و البته هنوز یه امتحان دیگ مونده ک باید بدم. قرار بود امروز برم امتحانشو بدم ولی وقتی استادش اعلام کرد تا ۱۵شهریور وقت داریم منم بیخیال شدم فعلا
اینقد استرس تحویل کار عملی و امتحان امروز رو داشتم ک نمیتونستم نفس بکشم. تو خونه هم ک فقط من و مینا بودیم و اونم انگار فهمیده بود ک مامان نیس حرف نمیزد و افسرده شده بود. همش نگرانشم. نگران همه ی اکول پکولامونم. کاشکی میشد همشونو با خودمون اینور و اونور ببریم.
الان توی اتوبوسم ب سمت "مزینان خودم" :)♡ آخرین بار عید ۱۴۰۱ رفتم اونجا. وسط امتحانا ایتقد دلم برای اونجا تنگ شده بود.
خیلی خوشحالم ک دارم میرم پیش مامانم (یجوری دارم میگم ک انگار کلا جدا از هم زندگی میکنیم😂 همش ۴روز پیشم نبوده)
خب ترم ۵ پر از تجربه جدید و متفاوت بود. واحساس میکنم خدا کلی آزمون ازم گرفت ک توی بعضیاش نتونستم موفق بشم... این ترم بخاطر یه نفر خیلی تغییر کردم و دلم میخواست توی آینده رابطه بینمون جوری بشه ک بتونم بهش بگم: راستی میدونستی من بخاطر تاثیری ک تو روم گذاشتی اخلاقم عوض شد و تونستم یه تغییر بزرگی توی برخوردم با کسایی ک قبلا نمیشناختمشون داشته باشم؟!
البته فقط اون یه نفر باعث این تغییر نشد بلکه ۳ نفر دیگ هم بودن ک خدا گذاشتشون وسط راهم :)♡
این ترم خیلی عجیب شروع شد و تموم شد با هیچ کدوم از دوستام نتونستم درست حسابی خدافظی کنم...
هرچی میرم جلوتر بیشتر میفهمم ک قراره هیچ انتهایی وجود نداشته باشه. این هم خوبه و هم بد...
برای تابستون باید یه برنامه ای باید بچینم ک از این بی انتها، نهایت استفاده رو ببرم
تمرین نوشتن رو باید دوباره شروع کتم هرجور شده و یک مهارت سخت هم باید یاد بگیرم
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]