و امروز پايان ترم ۵
اين ترم خيليييييييي كش اومد و البته هنوز يه امتحان ديگ مونده ك بايد بدم. قرار بود امروز برم امتحانشو بدم ولي وقتي استادش اعلام كرد تا ۱۵شهريور وقت داريم منم بيخيال شدم فعلا
اينقد استرس تحويل كار عملي و امتحان امروز رو داشتم ك نميتونستم نفس بكشم. تو خونه هم ك فقط من و مينا بوديم و اونم انگار فهميده بود ك مامان نيس حرف نميزد و افسرده شده بود. همش نگرانشم. نگران همه ي اكول پكولامونم. كاشكي ميشد همشونو با خودمون اينور و اونور ببريم.
الان توي اتوبوسم ب سمت "مزينان خودم" :)♡ آخرين بار عيد ۱۴۰۱ رفتم اونجا. وسط امتحانا ايتقد دلم براي اونجا تنگ شده بود.
خيلي خوشحالم ك دارم ميرم پيش مامانم (يجوري دارم ميگم ك انگار كلا جدا از هم زندگي ميكنيم😂 همش ۴روز پيشم نبوده)
خب ترم ۵ پر از تجربه جديد و متفاوت بود. واحساس ميكنم خدا كلي آزمون ازم گرفت ك توي بعضياش نتونستم موفق بشم... اين ترم بخاطر يه نفر خيلي تغيير كردم و دلم ميخواست توي آينده رابطه بينمون جوري بشه ك بتونم بهش بگم: راستي ميدونستي من بخاطر تاثيري ك تو روم گذاشتي اخلاقم عوض شد و تونستم يه تغيير بزرگي توي برخوردم با كسايي ك قبلا نميشناختمشون داشته باشم؟!
البته فقط اون يه نفر باعث اين تغيير نشد بلكه ۳ نفر ديگ هم بودن ك خدا گذاشتشون وسط راهم :)♡
اين ترم خيلي عجيب شروع شد و تموم شد با هيچ كدوم از دوستام نتونستم درست حسابي خدافظي كنم...
هرچي ميرم جلوتر بيشتر ميفهمم ك قراره هيچ انتهايي وجود نداشته باشه. اين هم خوبه و هم بد...
براي تابستون بايد يه برنامه اي بايد بچينم ك از اين بي انتها، نهايت استفاده رو ببرم
تمرين نوشتن رو بايد دوباره شروع كتم هرجور شده و يك مهارت سخت هم بايد ياد بگيرم
[ بازدید : ] [ امتیاز :
]