35
انگاركل دنيا باهاش جنگ داشت
ولي اون در كمال آرامش خودشو به هدفش رسوند...
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
انگاركل دنيا باهاش جنگ داشت
ولي اون در كمال آرامش خودشو به هدفش رسوند...
اما بايد يه سندرومي هم براي كسايي ك "كتاب درسي جديد ميخرن ولي دلشون نمياد هايلايتش كنن" هم داشته باشيم :)♡
درحاليكه ك كل دنيا دارن پيشرفت ميكنن ، قدر وقتشون رو بيشتر ميدونن و وسايلي اختراع ميكنن ك زمانشون رو ذخيره كنه منه دانشجو بايد حرص وصل شدن ويپيانم رو بخورم ك آخرم وصل نميشه و نمتونم آموزشم رو از يوتوب ببينم...
اصلا متوجه نميشم چجوري اينجوري اينقد اينجا و اينطوري داره اذيتم ميكنه:")
بعضيا تو بچگي بش ميرسن، بعضيا تو نوجووني، بعضيا ديرتر؛ ولي چيزي ك ازش مطمئنم اينه ك من هنو بهش نرسيدم و اين اصلا چيزي نيس ك بخوام باهاش شوخي كنم يا خوشحال باشم
بوي بهار نارنج هاي كوچه و خيابون آدمو مست ميكنه...
وقتي مدرسه ميرفتم شنيدن اين بو حكم اينو داشت ك عاخجون يكي دوماه ديگ مدرسه تطيله
ولي الان ك بوي بهار نارنج توي هواي ميرقصه ميدونم ك تازه شروع يه دوره و ترم جديده ك خيلي قراره طول بكشه حتي شايد تو كل تابستون هم كلاس داشته باشيم
من از درسامون خوشم مياد از كارايي ك ميكنيم لذت ميبرم ولي از آدماي اطرافم بيزارم. بيشتر بايد توس روابط خلاق بود و بيشتر بايد ب حركات و حرفاي ديگران بي تفاوتي نشون داد. ولي يادت باشه تو خودت مسئول همه ي اتفاقايي ك برات ميوفته هستي:)♡
اي نهايت همه ي بي نهايت ها!
تا انتهاي بي انتهايي دوستت دارم و ازت سپاسگزارم
توي اين ماه بي انتهاي خير و بركت ازت نهايت زيباييها، انتهاي خوشبختيها، آخر مهربانيها و تمام دوستيهايت را مي خواهم.
دستم را گرفتي، بلندم كن. به چشمانم ديدن بياموز تا فرصتها را ببيند، به زبانم تاثير ببخش تا در راهت موثر باشد و به گوش هايم شنوايي بده تا نجواي وجود مطلقت را بهتر بيابد
۱۱ رمضان
آقاجونم زمان شاه توي ارتش هوايي همافران بود
مامانجونم هم دختر يه خانواده ي خيلي مذهبي. باباش با اينكه درس حوزه نخونده بود همه بهش ميگفتن شيخ
يه روزي گذر آقاجونم خيلي اتفاقي به روستاي مامانجونم اينا افتاد. همون روز مامانجونم اينا زردآلواي باغشون رو چيده بودن تا ببرن براي فروش. آقاجونم ميره زردآلو بخره. وقتي مامانجونم يه زردآلو ميده دست آقاجونم تا امتحان كنه،آقاجونم كلا دلش ميره:)
ولي هرچي مياد خواستگاري بهش ميگن تو طاغوتي هستي و توي فرمان شيطاني. آقاجونم بخاطر مامانجونم از ارتش مياد بيرون تا بتونه مامانجونمو بدست بياره:)
هنوزم عاشقن...
زندگيشون فوق العادس...
خدايا خودت حفظشون كن:)♡
تازه ب اين حرف بقيه رسيدم ك ميگن هرچي بري جلو زندگي ته نداره و بازم بايد براي يه چيز خاصي بجنگي وقتي اونو پشت سر ميذاري باز يه هدف جديد برات هست
كلي تصميم هس ك بايد براي خودت بگيري و توي جايي هستي ك هيچ ثباتي وجود نداره و اين كار رو سخت تر ميكنه
ولي قسمت قشنگش اينه ك وقتي ب همه ي راه هايي ك اومدي نگاه ميكني ميبيني ب خودت افتخار ميكني ك چقد بزرگ شدي