ღدنياي منღ

ميدوني وقتي زهرا گف گروهشون جور شده ناراحت نشدم ولي شوكه شدم
خيلي جا خوردم يه لحظه چون فك نميكردم اينقد راحت بخوان قبول كنن
ميدونم اگ مثلا چن نفر ب من ميگفتن بيا با ما باش من ميگفتم ك ما ۵ ۶ نفريم تعدادمون ب شما نميخوره واقعا نميدونم چرا تو ذهنم تصورم اين بود كه بقيه هم مث من رفتار خواهند كرد😂

تا الان ك دارم اينارو مينويسم هنو تو شوك بودم تا اينكه الان متوجه شدم انتظار و توقع بي جايي از بچه‌ها داشتم

اينا رو دارم بت ميگم ك اگ يه روزي دوباره خواست خوش خيالي بزنه ب سرم بهم يادآوري كني ك آدما تو شرايطاي اينجوري چجوري رفتار ميكنن

(شبي ك براي گروه بندي خبر داده بودن)

فقط ادماي خودم ميتونن حالمو بهتر كنن و از بقيه آدما فراريم
تو هم اين حسو داري ك انگار فقط وقتايي ك پيش كسايي ك دوسشون داري هستي زندگيت داره پلي ميشه و مابقي وقت ها انگار پارازيت افتاده رو نوار زندگيت؟

هميشه هم بايد يه سري آهنگ خوب داشته باشي ك زياد نشنيده باشيشون و وقتي خوشحال شدي خوشحاليت رو بريزي تو اون آهنگا. اينجوري هر وقت دوباره بهشون گوش ميدي همون حالت يوفوريا مياد سراغت:)♡

ميخوام ب خودم قول بدم ك هر روز حتي در حد يه كلمه هم ك شده يه چيزي بنويسم تا اينقد حرفام تو مخم و دلم نمونه:)

براي امروز:

اون فردايي ك اينقد با ترس داري بهش نگاه ميكني، يه خدايي منتظرت نشسته ك ب بزرگي همين الانشه. نترس از آينده چون تجربه هاي ديروز و امروزت و خداي هر روزت رو داري :)♡

هربار ك حالم بد ميشه و متوجه ميشم ديگ قدرت تحملم كم شده يكي دو قسمت فرندز ميبينم و كاملا سرحال ميشم:)

بخاطر استرس و فشار امتحانا ديروز اينقد حالم بد بود ك ۱۰ قسمت فرندز ديدم تا رفرش شدم

و امروز صبح رفتم ب يه مراسم ك ميگفتن "قرآنيه"

براي تشويق يه نفر ك جواب سوالي رو درست داده بود و وقتش بود ك تشويق بشه ۲ ۳ نفر شروع كرديم ب دست زدن ولي گس وات؟ گفتن ك چون مراسم "قرآنيه" نبايد دست بزنين:/

دقيقا كدوم آيه ي قران يا حديث يا تفسيري ب اين نكته اشاره كرده ك توي مراسم "قرآني" نبايد دست زد؟! بعد با اين كاراشون انتظار دارن ك مردم هم ب دين اسلام جذب بشن... عاره حتمن با اين كاراتون آمريكا رو هم فتح ميكنين🙄

اثر هرچي فرندز ديده بودم پريد ولي ديگ بايد بشينم برا امتحانم بخونم و وقتي براي رفرش ندارم:")

ولي آدماي سمي واقعا بد سمي هستن!

تا وقتي باهاشون دوستي ك اذيت ميشي بعد اينم ك باهاشون قطع رابطه كردي خاطرات اون دوراني ك گذشته اذيتت ميكنه

كاشكي رو پيشوني هر آدم يه تريلر از شخصيتش نشون داده ميشد تا از همون اول متوجه باشيم ك داريم با كي ميريم سيزده ب در

دلم ميخواد برم قبرستون

بالاي قبر يه غريبه بشينم و بزنم زير گريه بخاطر همه ي اتفاقايي ك اين چن وقت افتاده و نميتونم دربارش ب كسي بگم و خودمو خالي كنم:")💔

ولي هيچي جاي پتو پلنگي رو نميگيره:)

دقيقا ميدونه كِي گرم بشه يا اينكه كِي درجش بياد پايين تر🐅

پتوهاي پشم وشيشه كاري ميكنن وسط خواب از گرما بپري پتوهاي گلبافت هم حق مطلب رو ادا نميكنن:")

خدايا شكرت ك خولب بعدازظهر هس ك كمك ميكنه سگ نشيم و بعلاوه هرچي اتفاق چرت توي صبح ميوفته رو ميشوره ميبره:)♡

بنظرم اتاقم بهترين مكان توي دنياس

ميتونم از همه چيز فرار كنم برم توش و درشد ببندم اونوقت فقط من ميمونم و چيزايي ك دوسشون دارم ب دور از همه ي زشتي هاي دنياي بيرون...